روي صندلي نشسته بودم داشتم روزنامه مي خوندم، مينولتا آروم سرش رو از بين صو صفحه روزنامه آورد داخل پامو گرفته بود، داشت سعي مي کرد بياد رو پام بشينه روزنامه رو گذاشتم کنار و بلندش کردم و گذاشتمش روي پام
گفت: بابايي
- جون بابايي
- مامان کجاست (فهميدم گاوم دوباره زاييده)
- مامان مسافرته دخترم
اخم کرد بهم و با اخم طوري که بخواد دعوام کنه گفت:
- نکنه مرده؟
گقتم:
-کي همچين حرفي زده؟
- سپيده گفته.
- سپيده چي گفته عزيزم؟
- گفت مامان و باباي اون هم مسافرت بودن ولي فهميده که مردن، پسر خالش بهش گفته.
- حالا تو دوست داري مامان مسافرت باشه يا مرده باشه؟
باز با اخم بهم گفت:
- دوست دارم مسافرت باشه
گفتم: پس مسافرته.
گفت: مامان خشگله؟
گفتم: آره عزيزم خوشگله.
- از همه خوشگلتره؟
- آره از همه.
- از خاله مريمم خوشگلتره (خاله مريم مربي مهدشه)
- آره از اونم خوشگلتره.
- کي مياد؟
- وقتي تو حسابي خانم شده باشي
- تلفن نداره؟
- نه دخترم.
- دلش نمي خواد منو ببينه؟
- چرا عزيزم ولي بايد صبر کني
- چي شد رفت؟
...
-چي شد؟... شما مسواکتونو زدين؟
- بله
- داستان اون خرسه که دمش کپل بود رو برات گفتم تا حالا؟
- (ذوق کرد) نه؟
- پس بدو برو تو تختت بيام برات بگم.
از پاهام اومد پايين و دويد طرف تختش.
مامان حالا حالا ها نمي ياد دخترم
12:36 PM
ارسا٠برا٠دÙستاÙ