سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 27 آبان ماه 1383

[يک حبه حرف:

با امير امروز رفتيم نمايشگاه کامپيوتر تا از آخرين دستاوردها و پاآوردهاي اين صنعت ديدن کنيم در حالي که بشدت هم بارون ميومد.
حرفهاي زير ديالوگ هاييه که بين من و امير، من و دختراي اونجا و من و خودم در جريان بود

چي ميگه اين سهراب؟
مگه تواين بارون ميشه با زن خوابيد

خوب تو هم با همين امير پاشو برو سينما
يه حالي به خودت بده

امير ميدوني مهمترين فاکتور در موفقيت در بازار انفورماتيک چيه؟
چيه؟
منشي!

- اينا رو وقتي نسبشون رو بگيري ميرسي به جنوب شهر
- نه بابا امير فکر نکنم
- چرا ميخواي بپرس
- باشه بزار از يکيشون بپرسيم. ببخشيد خانم شما کجا ميشينيد؟ چي الهيه؟ بله ممنون
...
- خانم ببخشيد شما کجا ميشينيد؟ ولنجک! ... زعفرانيه! ... چي وليعصر ولي اون بالاهاش! ... همون اطراف شمال شهر!
ديدي امير اينجا فقط منو تو دهاتي هستيم

- امير بپرس ديگه
- صبر کن آخه مسئولش داره با اون دختره حرف ميزنه

- مگه شرکت شما دولتي نيست؟
- بابات دولتيه

- خاک تو سرت امير حالا هي خر بزن و فوق ليسانس قبول شو. اگه رو بابات سرمايه گذاري ميکردي که يه شرکت بزنه الان تو هم داشتي براي من در مورد مضرات فيلترينگ حرف ميزدي در حالي که تمبونت داره از پات مي افته







          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد