سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 16 آذر ماه 1383

[يک حبه حرف:

پسر: بيا يه همجنسبازيه سيري با هم بکنيم
دختر: ولي من و تو که از دو جنس مخالفيم
پسر: اين که دليل نميشه، مگه من و اصغر چلچله، راننده ترانزيت، از يک جنس بوديم!




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد