سرگشتگي
مرد دستش را پيشتر برد
آنگونه که گرماي تن برهنه زن را
که از اندام او ميلغزيد و پايين مي رفت
با سر انگشتانش احساس ميکرد
...
و زن نيمه هشيار و سرخوش
تن عريان و خسته اش را به چه زحمتي نگه داشته بود که در آغوش مرد فرو نيافتد
...
مرد انگشتانش را پيشتر برد که تنها کمي با تن معصوم زن فاصله داشت
ميدانست که با اولين تماس سرانگشتانش، پيکر عريان محبوبش از آن او خواهد بود
...
مرد حيران هيچگاه نفهميد که چرا آنروز دستش را پس کشيده بود
10:19 PM
ارسا٠برا٠دÙستاÙ