سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 24 آذر ماه 1383

[يک حبه حرف:

سرگشتگي


مرد دستش را پيشتر برد
آنگونه که گرماي تن برهنه زن را
که از اندام او ميلغزيد و پايين مي رفت
با سر انگشتانش احساس ميکرد

...
و زن نيمه هشيار و سرخوش
تن عريان و خسته اش را به چه زحمتي نگه داشته بود که در آغوش مرد فرو نيافتد
...
مرد انگشتانش را پيشتر برد که تنها کمي با تن معصوم زن فاصله داشت
ميدانست که با اولين تماس سرانگشتانش، پيکر عريان محبوبش از آن او خواهد بود
...
مرد حيران هيچگاه نفهميد که چرا آنروز دستش را پس کشيده بود




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد