سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 7 بهمن ماه 1383

[يک حبه حرف:

فکر کنم عاشقت شدم....


پسر: ببين دختر کوچولو من فکر کنم يه جورايي عاشقت شدم

دختر:(با تعجب) از کجا فهميدي

پسر: آخه ديشب که مثل هميشه اومده بودي توي خوابم، بلوزت تنت بود





پينوشت:
من تا يه ماه ديگه چيزي نمينويسم، حقيقتش رو بخواين ديدم همه دارن درس ميخونن منم خجالت کشيدم گفتم يه خورده درس بخونم
،تا بعد، موفق باشيد و تپل مپل

امضا، سياه مثل مرگ




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد