سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 5 اسفند ماه 1383

[يک حبه حرف:

شايسته سالاري...


[دوستي دارم که به ضرب و زور قبول شد رشته مهندسي و ما را جان به لب کرد در همه مدت درسخواندنش، همسايه ها همه داري کردند تا اين رفيق ما اين سالها را گذراند، در عجايب تحصيل اين دوستمان همين بس که تمام اين مدت ماشين حساب نداشت جز همين سال آخر که ماشين حساب مرا امانت برده بود. ظاهرا اخيرا به سلامتي و ميمنت مدرک ليسانسش را گرفته و ما را از عذابي اليم نجات داده]

- الو سياه، من الان ديگه مهندس شدم
- نوش جانت رفيق، توي مملکتي که محسن رضايي دکترش است، عسکر اولادي تاجرش، و خاتمي رئيس جمهورش، تو هم مهندسش باش کي به کيه! مبارکت باشد اين شايستگي




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد