سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 7 اسفند ماه 1383

[يک حبه حرف:

اگه يه روزي دانشمند ميشدم...


حالا که نشديم اما اگه يه روزي دانشمند ميشدم
عوض خوردن پولهاي ميلياردي تحقيقات
عوض گاز گرفتن خانمهاي مرکز تحقيقاتمون
عوض خوردن قهوه با افه هاي علمي
عوض آپولو هوا کردن
عوض مقاله دادن توي ژورنالهايي که هيچکس نميخوندشون جز خرايي عين خودم
...
...
اول براي دسته کليدها و لنگه جورابها پيجر اختراع ميکردم که اول صبح نخواي سه ساعت دنبالشون بگردي، يه چيزي ميساختم که تا دکمش رو ميزدي ميگفت "بيب بيب، لنگه جورابتون تو يخچاله"

براي آيفون خونه دگمه خاموش روشن ميگذاشتم تا عصر که داري خواب دختر پادشاه کشور بغلي رو ميبيني، بچه همسايه زنگ نزنه و دهنتو سرويس کنه و بگه "توپم!"

اگه دانشمند ميشدم حتما يه پاک کن ميساختم که بتونه اثر قهوه اي رنگ نوشابه رو از روي مدارکي که فردا بايد ببري تحويل بدي و فقط يه نسخه ازشون داري پاک کنه
...
...
آخ، حيف که دانشمند نشدم، حيف که دانشمند نشدم




پينوشت:
کسي ميدونه مرض mumps چيه و من کجا ميتونم واکسن اونرو بزنم (توي ديکشنري نوشته بود بيماري "گوشک" حالا اين بيماري چيه خدا ميدونه، فکر کنم يه چيزي مثل هاري باشه)




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد