سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 15 اسفند ماه 1383

[يک حبه حرف:

بوي بهار...


ديروز بالاخره خدا رو پيدا کردم
زير پله ها نشسته بود و داشت گريه ميکرد
که چرا عزرائيل عمر ماهي کوچولوهاي قرمزشو گرفته
...
...
ياد همه اون ماهي هاي قرمزي افتادم که خدا بعد از عيد از ما گرفته بود
و ياد همه گريه هاي خواهرم براي اون ماهي هاي کوچولو




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد