سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 17 فروردين ماه 1384

[يک حبه حرف:

آره، ميبينم...


آره رفيق، ميبينم،
ميبينم که فرنگي شدي، لهجه و جمله هات رو دارم ميبينم،
آره، ميدونم حتي فوحشهات و توالتت هم فرنگي شده
حتي احساس ميکنم چشمهات هم آبي تر شده و موهات روشنتر،
...
ولي بدون با همه اينها، يه چيزت هنوز ايرانيه، ايرانيه ايراني
اونم اون کون گشادته.




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد