سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 21 فروردين ماه 1384

[يک حبه حرف:

اينقدر اينجا سياه، سياه، گفته ام
که ديگه، کم کم خودم هم داره باورم ميشه
که برده زاده اي سياهم،
که توي مزارع نيشکر آلاباما
روزها کار ميکنه
و شبها به فکر آزاديه!








توضيحات:
والا، اين چند روزه، اصلا نشده بيام وبگردي،
نه، اشتباه نشه، هنوز اونقدر روشنفکر نشدم که معرفت و شعور از يادم بره و ديگه به کسي سر نزنم، ولي گلاب به روتون اينروزها يه هو درگير شدم ولي به زودي تموم ميشه و وبلاگهايتان را از کامنتهاي شهوت آلود لبريز ميکنم، من در همينجا از همه بزرگواراني که ما را با کامنت هاي گهربارشان غرق در شعف ميکنند ممنونم، ولي خداييش، وقتي خودم نميرم نوشته هاي ديگران رو بخونم انتظاري هم ندارم که کسي نوشته هاي منو بخونه، بنابر اين راحت باشين رفقا

ارادتمند
سياه (مثل مرگ)




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد