سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 15 ارديبهشت ماه 1384

[يک حبه حرف:

دلم ميگيرد...

دست ميکنم بين کاغذهاي باطله اي که يک رويشان را قبلا پرينت کرده ام، روي ديگرشان سفيد است،
يکي بر ميدارم و داخل چاپگر ميگذارم تا عکسي که روي مونيتور است را پرينت کنم،
زني عريان با سينه هاي برجسته،
دکمه چاپ را ميزنم و چاپگر برگه را هورت ميکشد و از آن سمت بيرون ميدهد،
همان زن با سينه هايي برجسته،
برش ميدارم و کمي نگاهش ميکنم،
کاغذ را که برميگردانم فرمي را ميبينم که ماهها پيش پرينتش کردم تا داشته باشم،
رويش نوشته "فرم تقاضاي کمک هزينه تحصيلي، دانشگاه ايلي نوي"، و پايين تر با خط خرچنگ قورباغه اي تلفن دخترکي را نوشته بودم که روزي ميخواستم عاشقش باشم
و دلم ميگيرد...




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد