سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 6 مرداد ماه 1384

[يک حبه حرف:

کارهات چطور پيش ميره!

پدر ما عشق پدري اش گل کرده
روزي سه بار زنگ ميزنه که کارهات چطور پيش ميره
ما هم که طبق معمول سر و ته زندگي مان بهم پنالتي ميزند
اعصاب آدم به هم ميريزد اينطوري

هم خانه ي مکزيکي را که پيدا کرده بودم يکي از ايرانيهاي آنجا گفت که خوب نيستند
گفت اينجا همه مکزيکي ها دزدند
منم پيچاندمش
خانه 150 دلاري که پيدا شده بود را رد کردم
يک اطاق رزرو کرده ام به 350 دلار
اوضاع کارهايم خراب است
يکي از واکسن ها را نزده ام
واکسن هپاتيتي که اينجا با هزار تومن ميزنند آنجا 35 دلار ناقابل هزينه دارد


اين وسط دانشگاهش هم ايميل زده که آخر هفته کلاس رقص والس داريم
بليط براي يک نفر 6 دلار ولي اگر دونفره بياييد 10 دلار

همه دردسرهايم به کنار درد بزرگم آن است که مانده ام آن يک نفر ديگر را از کجا بياورم!!!




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد