سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در

[يک حبه حرف:

دختر پرسيد: "براي تولدت چي دوست داري داشته باشي"
پسر لبخندي زد و دستش را روي سينه هاي دخترک کشيد
دختر هم خنديد و گفت: "به شرطي که باهاشون مهربون باشي"
...
...
...
روز تولد آن پسر، هيچوقت نيامد




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد