سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 28 تير ماه 1384

[يک حبه حرف:

حالت چطوره؟




خوب نيستم،
خسته ام،
انگار گم شده ام،
نيمه منگم،
نه بيهوشم، که نفهمم دردم را
نه بيدارم، که تدبيري بيابم براي زندگي ام
آشفته ام،
ميچرخم شايد راهي بیايبم
اسب نحيفي که ارابه زندگي ام را ميکشيد،
دومنزلگاه پيشتر تلف شده
همراهم مدتهاست که از نيمه راه رهايم کرده
تنها مانده ام
راه زيادي را از آن روز آمده ام
خوب نيستم
خسته ام
انگار گم شده ام
آشفته ام
...
...
...
اين دودلي که به جانم افتاده ديوانه ام ميکند
ميترسم اين همه راهي که تنهايي آمده ام،
بيراهه باشد
ميترسم بيراهه باشد




پينوشت:

ميدوني، خيلي سخته که نتوني براي کسي از مشکلاتت بگي،
وقتي ميبيني اوضاع همه از تو بدتره




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد