سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در

[يک حبه حرف:

دین بهتر است یا ثروت...

من به جرات ميتونم ديگه بگم که مذهبي ها همه جاي دنيا يک مدل اند






پينوشت:

( اول بگم که من قصد هيچ گونه اهانتي به هيچ دين و مسلک و مرامي ندارم فقط مشاهدات خودمو از مذهب در مملکت کفر و ارتداد مي خوام امروز بنويسم اگر به کسی برمیخوره شرعا مجازه همین طور تلافی کنه)

والا چند وقت پيش من يه چيزي نوشته بودم با اين عنوان «که تغير مذهب از اسلام به يه دين ديگه از چاله به چاهه»
يک دوستي هم اومده بود نوشته بود که تو مطالعه نداري و بهتره بري مطالعه کني و بعدن از اين حرفا بزني
والا حقیقتش يکم هم بهم برخورد

بگذريم

يه پسري اينجا هست به نام برايان که آدم خوبيه
براي کليسا کار ميکنه
و يکم هم بمن کمک کرده تاحالا

من گفتم حالا که مفته يه زنگ بزنم بهش. بگم مي خوام از مسيحيت بيشتر بدونم
زنگ زدم. گفت چي شده؟
گفتم برايان. به جان تو من دارم مسيحو توي قلبم احساس ميکنم
برايان گفت تکون نخور من دارم ميام!

(والا اينا به اين مسئله خيلي اعتقاد دارن. شما بايد مسيح رو احساس کنيد تا بتونيد مسيحي بشيد)

نميدونيد اين يارو چه ذوقي کرد
من فکر کنم اينا براي مسيحي کردن هر آدمي يه پولي ميگيرن
خلاصه برايانم حتماً با خودش گفته «آخ جون. اينم يه خر ديگه ۲۰۰ دلار ديگه هم جور شد. خدايا شکرت که اينهمه خر آفريدي که روزي ما برسه»

اين بابا برايان تا قبل از اينکه ما مسيحو احساس کنيم بچه خوبي بود
اما چشمتون روز بد نبينه که از بعد از احساس مسيح توسط ما. اين بابا ديگه برايان نبود کنه بود!
روزي ده دفعه زنگ ميزنه:
بيا داريم ميريم فلان جا
شام مياي؟
ناهار هم پس فردا مهمون مايي



يه انجيل ناز بلا داده بهم بخونم.
کره خر از توش ازم تست هم مي گيره
يه کتابم برام آورده که عربيه
ميگه گفتم اگه انگليسي برات سخته عربي بخوني

بگذريم

آقا من نميدونم کدام از خدا بي خبري يه روز به من گفت که اين دختر مذهبياي مسيحي خيلي تپلند
ما هم گفتيم شايد مذهب اينا يه رنگي براشون آورده باشه
چند روز پیش برايان گفت توي دانشگاه برنامه مسيحياس تو هم بيا
و خداييش منم با کله رفتم


جاي دشمنتون خالي
عين تکيه خودمون!!!!
کرده بودن زنونه مردونه

مي خواستم بگم آخه مگه اينجا حسينيه است اينطوري نشستين

خدايش عين خودمون بودن همديگه رو به اسم برادر يا خواهر صدا ميزدن


مثلا:
برادر برايان شما لطفا اينو بخونيد
خواهر مري چه امروز روحاني شدين شما؟
خواهر استفاني! قربونتون اون پاچه شلوارتون رو بدين يکم پايين برادرا حواسشون پرت نشه


خواهران همه با لباس اسلامي اومده بودن

توي دانشگاهي که ملت از گرما با شلوارک و دامنهاي ميليمتري ميان. اينا بي ناموسيشون از اين شلوارهاي برمودا بود

نميدونم اين مسابقه هاي قرآني رو ديدين؟ طرف آخر هر آيه که ميرسه يه صداي عجيبي از مستمعين در مياد و هي ملت الله الله و تبارک الله ميگن....
دقيقا همين کارا رو مسيحيا با آمين ميکنن

آقا ما اومديم جريانمون رو درمورد نحوه آشنايي با برايان بگيم اينا يه صد بار آمين گفتم وسط حرف ما.

فکر کرده بودن معجزه شده و خواست خدا بوده که من برايانو وسط دانشگاه ديدم

يه برادر بسيجي (آخ ببخشيد منظورم مسيحي بود) هم بغل ما بود
حاج آقاي کشيش هر حرفی که ميزد اين براي من تکرار مي كرد
به خيالش مي خواد خر فهم کنه مارو
مي خواستم بگم خفه شو ببينم آقا چي ميگه!!!!



يه جايي حاج آقا گفت که مسيح توي همه ما هست.
اين بابا هم برگشت دم گوش ما گفت «مسيح در تو هم هست برادر»
مي خواستم بگم کره خر! توی باباته!!!!


آخر جلسه هم خواهرا و برادراي بسيجي (مسيحي) تجربه هاشونو از اينکه چطوري مسيح به اونا کمک کرده مي گفتن. که يکي از خواهرا بلند شد گفت مسيح منو از وسوسه شيطان نجات داده !!!

ديگه صداي آمين اينا مگه قطع مي شد. يکي نيست بگه بابا مگه معجزه شده؟
خوب مسيح منم اول صبح از دست شيطان نجات ميده!
بعد يه ده دقيقه بعدش بيخيال ميشه. ما دوباره ميافتيم توي دامان شيطان

بازم بگذريم

دو سه روز از اين قضيه گذشت و ما هنوز گيج بوديم از دست اين برخورد خواهران و برادران که برايان زنگ زد گفت «جمعه شام دعوتي. خونه يه خانواده امريکاي. يه خانواده لبناني مسيحي هم ميان که تو راحت تر باهاشون حرف بزني»

من نميدونم اين الاغ ها چرا همش من رو با عربها يکي ميکنن
(هرچند من اينو هم بايد بگم که من از عربها خوشم مياد)
از طرفي خانومي که لبناني بود از بچگي اينجا بوده و شوهر آمريکايي داشت
یعنی گلاب به روتون همین عربي من از اون خانوم فکر کنم بهتر بود
اون شب هي اينا براي ما قصه گفتم که عيسي چقدر بهشون کمک کرده و خدايش دستشون درد نکنه شام خوبي هم دادند

يکم آمين آمين کردند و من شب با برايان برگشتم که توي راه بهش راست و حسيني گفتم «ببين من فکر نميکنم بتونم مسيحي بشم» که يعني دست از سرم بردار
اونم گفت ايرادي نداره!

فردا صبحش که تعطيل بود با صداي تلفن بيدار شدم
ديدم برايانه!!!!!!




پینوشت دوم:
يادش بخير
يه معلم پرورشي داشتيم که هر روز ميومد به من خيلي مهربونانه مي گفت که اونروز برم نماز
يادش بخير توي کل دوران دبيرستانم برنامه اش همين بود


آره فکر کنم مذهب توي همه جاي دنيا يه شکله


پینوشت سوم:
یه رفیق کشیش این برایان داره
میخواست با من صحبت کنه
آقا هنوز بحث شروع نشده گفت:
کی گفته دین مال ابلهاست!!!!




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد