سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در

[يک حبه حرف:

وقت استراحت...

اول اینکه این نوشته خیلی سریع نوشته شده



دوم اینکه یکی به من بگه حسین درخشان از زنش جدا شده یا نه؟ والا من خیلی دلم میخواد بدونم آخه دو سال پیش با یکی از رفیقام سر یه پیتزا شرط بسته بودم که حسین به خاطر اقامت کانادا با زنش زندگی میکنه، اون بابا هم اعتقاد داشت من خیلی خاله زنکم، تورو خدا یکی بگه اینا هنوز زن و شوهرن یا نه؟





سوم اینکه، پدر ما انگار گنجی چیزی پیدا کرده و رفته برای خودش یک دوربین دیجیتالی شهوت آلود خریده، مارکش کانون هست و اونطور که از عکسهاش معلومه بر خلاف دوربین های سونی و سامسونگ رنگ ها را خیلی تند نمی اندازد (والا این گنجش اینقدر بوده که گوشی موبایل خواهرم هم عوض شده با همان گنج، یادش بخیر مادامی که من ایران بودم گوشی ای که داشتم حتی دکمه های درستی هم نداشت چه برسه به دوربین چند مگاپیکسلی)





چهارم، خانوم دکتر پانته آ، لطف کرده در جواب کامنت من یه توضیحی در وبلاگ گلخونش داده، والا من اونو خیلی قبول دارم و حقیقتن هم فکر میکنم وبلاگ مفیدی داره ولی خیلی وقتها .... بگذرییم حتمن تا یه چند روز دیگه یه چیزی مینویسم و میذارم اینجا در دفاع از حرفم و اگر هم حرفم باعث ناراحتیش شده همینجا خیلی عذر میخوام، (آخه توی کانتهای نوشته ایشون یا همه ملت تکبیر گویانه تایید میکردند یا ملت حرف بیربط نوشته بودند، من هم از آنجایی که با ایشان مخالفت کرده بودم چند تایی از دوستان محبت کرده و از خجالتم در آمدند)





پنجم چند وقت پیش داشتم در راهرو دانشکده میامدم و با خدای خودم درد دل میکردم داشتم میگفتم:
"خدایا غلط کردم گفتم PhD داشته باشه،
ایرانی باشه،
من به دختر بندریشم راضی ام"
آره داشتم میومدم که یه آگهی دیدم با این عنوان که
"ناسا استخدام میکند، علاقمندان نامه بفرستند تا بررسی کنیم"
(این ایالتی که ما هستیم خیلی از کمپانیهای بزرگ بخصوص نظامی ها دفترهای مهندسی دارند)
آره خلاصه ما آمدیم یه نامه نوشتیم و پشتش هم نوشتیم "آدرس: ناسا" و فرستادیم به این امید که یه کاری توی ناسا بهمان بدهند،
(من همیشه آرزو داشتم فضانورد بشم و برم مریخ آخه همیشه کنجکاو بودم ببینم دخترای مریخ تپل مپلتر اند یا دختر ایرانیا) خلاصه چند روز بعد نامه آمد که متنش یه چیز دیگه بود ولی آنچه از متن نامه برداشت میشد این بود:
"برو بابا، ما حتی گرین کارت دارهاشم استخدام نمیکنیم، تو که ویزات هم دانشجوییه
به به!!! ایرانی هم که هستی"
حضرت ابوی گفته اینجا حق ندارم حرف نامربوطی درباره خاتمی بنویسم وگرنه بقیه داستان را هم تعریف میکردم






ششم والا من شخصن عقیده دارم اگر در سال 57 جمهوری اسلامی آمد مسببش آن شاه گشاد بود (منظورم مسبب این برکت است)
و الان هم که احمدی نژاد آمده یکی از عللش تزویر و ریا و بی تدبیری همین خاتمی لیمویی در گذشته است
(اینرو در جوای بزرگوارانی نوشته ام که میگویند دیگه خاتمی رفته و نباید پست سرش بد گفت
من هنوز هم از حرفهای شعر گونه خاتمی لذت میبرم هر چند عملش...)





هفتم، یادش به خیر توی شریف که بودیم نمایشگاهی اگر برگزار میشد صابونسازی محمدی و واجبی رسالت میامدند محصولاتشان را نمایش میداند، چند وقت پیش دانشگاه نمایشگاه گذاشته بود کمپانی فراری ماشین مایکل شوماخر را آورده بود!!!!






هشتم، چند روز پیش ایمیل زدم برای یکی از اساتیدم و تشکر کردم از بابت کمکهایش، جوابی که برایم نوشت گریه ام انداخت (مرا، من که عالم و آدم را مثل یک فاحشه مست گریه می اندازم و عین خیالم هم نیست) نوشته بود:
"آقای مثل مرگ (فقط فامیلم را نوشته بود) هر جا که هستید موفق باشید، روزی برگردید و به کشورتان خدمت کنید، مردم ما به شماها نیاز دارند، هر چند این کشور هیچگاه قدر مردمش را ندانسته"
راست میگفت کسی قدر این استادمان را نمیدانست، خدا موفقش بدارد










میخواستم ده دقیقه یک چیزی بنویسم و بروم، شد یک ساعت
راستی با امروز دقیقا دو ماه میشه که من اینجا آمدم




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد