ایرانی ایرانی، ایرانی آمریکایی...اولهفته پیش رفته بودیم مهمانی
منزل یک خانواده ایرانی (نمیگویم دینشان را که فردا دعوا نشود)
وارد که شدیم مرد خانه آمد و در حالی که با یک دستش تخمه میشکست، با آن دست دیگر با من دست داد
گفت شما؟
من گفتم که، ما به هم معرفی شده ایم قبلا، در روز عاشورا (که من رفته بودم بخور بخور و حال عظیمی کردم)
طرف گفت:
هان تو همانی که آن روز آمده بودی
خایه مالی استادت توی روز عاشورا!!!! (یک استاد ایرانی حذب اللهی دانشکده ما آورده بود این ترم، که از شانس گند ما در آن مجلس بود)
خایه مالی را که میگفت پانتومیمش را هم در می آورد!!!
دومیک روز دیگر هم رفته بودیم با بهمن سیزده بدر، دم دریاچه ای که ایرانیان هم جمع بودند
سر غذا من برگشتم به بهمن گفتم "دکتر" اون نمک رو بده
(حالا این بهمن ما واقعا دکترا دارد و درس خوانده، هم شریف و هم اینجا، به قول خودش 12 سال توی دانشگاه درس خوانده که اگر از اول دبستان شروع کرده بود حتما دو بار دیپلم گرفته بود تا حالا، میشود حدس زد چه زحمتی کشیده سر گرفتن این مدرک)
داشتم میگفتم:
به بهمن گفتم دکتر آن نمک رو رد کن بیاد
یکی از برادران ایرانیمان که ماشین فروش است و با شکم برامده و لپهای گلی!
در حالی که دهنش پر بود و غذا از دور دهنش داشت میریخت
گفت: تو دکتری؟
پس منم دکترم!!!!! و شروع کرد به هر هر خندیدن و (همچنان غذا داشت از دهانش فوران میکرد)
سومامروز با بهمن رفتیم مهمانی یک دسته خانواده های بهایی-ایرانی اینجا
آمدند کلی تحویلمان گرفتند
از اینکه درس میخوانیم اینجا
خودشان هم همه تحصیل کرده بودند
و بچه هایشان را نشانمان دادند که آمریکا به دنیا آمده بودند ولی فارسی حرف میزدند و مینوشتند
و کلی هم ذوق کردند از مدرک دکترای بهمن
آخراگر امشب نبود فکر میکردم همه ایرانیان اطراف ما چاق و بیسواد و جاکشند و یا تخمه میشکنند و وقتی حرف میزنند غذا از دور دهنشان فوران میکند
دور از شوخی امشب با جامعه بهاییت حال عظیمی کردیم
پینوشت:یک پوکر سنگین هم بازی کردیم و من هم همه را بردم، عین پلنگ
6:00 AM
ارسا٠برا٠دÙستاÙ