سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 7 بهمن ماه 1383

[يک حبه حرف:

فکر کنم عاشقت شدم....


پسر: ببين دختر کوچولو من فکر کنم يه جورايي عاشقت شدم

دختر:(با تعجب) از کجا فهميدي

پسر: آخه ديشب که مثل هميشه اومده بودي توي خوابم، بلوزت تنت بود





پينوشت:
من تا يه ماه ديگه چيزي نمينويسم، حقيقتش رو بخواين ديدم همه دارن درس ميخونن منم خجالت کشيدم گفتم يه خورده درس بخونم
،تا بعد، موفق باشيد و تپل مپل

امضا، سياه مثل مرگ




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 5 بهمن ماه 1383

[يک حبه حرف:

کجاست جای نشستن و پهن کردن یک فرش.......

نمایشنامه ای در سه پرده

پرده اول

[دبیرستانی در اصفهان سالها پیش، نور صحنه کم، به رنگ طوسی و گرفته، یک میز که در یک طرفش مرد میانسال ریشویی نشسته طرف دیگر پسر بچه نوجوانی نیشش تا بناگوشش باز است]

مرد: شما آقای سیاه مثل مرگ هستید؟ درسته؟
پسر: بله درسته
مرد: میدونید که دبیرستان ما علاوه بر امتحان کتبی مصاحبه حضوری هم داره و ما میخوایم که فقط افرادی که شایستگی ورود به دبیرستان ما را که به نام مقدس آقا امام ... مزین است با کمک این مصاحبه انتخاب کنیم؟
پسر: بله کاملا میدانم
مرد: خوب شما لطفا توضیح بدین که در انتخابات گذشته به چه کسانی رای دادید و چرا؟
پسر: والا من .....
......
......
مرد: متاسفانه شما صلاحیت ورود به دبیرستان ما را ندارید
پسر: چرا مگه من چی گفتم؟
مرد: دلایلش پیش ما محفوظ است
[نور صحنه کم و کمتر شده و صحنه تاریک میشود، پرده ها کشیده میشود]




پرده دوم

[از آن واقعه سالها گذشته، محل دانشگاه فلان، دفتر روابط بین الملل، اطاق دکتر فلانی، مرد جوانی یک کیف مشکی دستش گرفته و دم در ورودی اطاق ایستاده، مرد مینسالی هم که پیراهن یقه اسکی پوشیده در حالی که لیوان نسکافه¬ای به دست گرفته با او در حال صحبت است]


دکتر: چی!!! دانشگاه سنگاپور، میخوای برای اونجا تقاضا بفرستی، سیاست دانشگاه ما اجازه نمیده شماها برید اونجا، شماها باید برید ام.آی.تی ، ایلینوی، باید برید استنفورد، اونجا که جای شماها نیست ما اجازه نمیدیم فارغ التحصیلای ما اونجا برن

[باز نور صحنه کم وکمتر ميشود و به آرامي تاريک ميشود]



پرده سوم

[جوانی پشت میزش نشسته و ایمیل پرینت شده استادی را که به نامه او جواب داده بود میخواند، صدایی خارج از صحنه متنها را شمرده شمرده میخواند]


صدای استاد آمریکایی:
سیاه مثل مرگ عزیز، نامه ات را گرفتم و خوشالم که مایلی با من کار کنی، من رزومه ای که داخل ایمیل ات بود نگاه کردم، علاقمندیهایت خیلی به علاقمندیهای کاری من شبیه است، اما متاسفانه سیاست دانشگاه ما بر این است که دیگر از کشورهایی چون کشور شما دانشجو انتخاب نکنیم، ما به تجربه دریافته ایم که دانشجویان آن منطقه به علت روابط میان دو کشور ایران و آمریکا قادر به گرفتن ویزای آمریکا نیستند، و همین مسئله همه حسابهای دانشگاه را برای سال آینده به هم میریزند، چنانچه درخواست تو مردود اعلام شود من از تو پوزش میخواهم و باید بدانید که به راحتی در هر کجای دیگری میتوانید به تحصیل خود ادامه دهید،

با آرزوی موفقیت
گلن هوارد باسترفلد

[آن جوانک نامه دیگری را باز میکند و در حالی که نگاهش میکند نور صحنه به آرامی کم سوتر میشود]

صدای دیگری از دورن نامه:
جناب آقای سیاه مثل مرگ درخواست شما برای پذیرش در دانشگاه فنی فلوریدای جنوبی مردود اعلام میشود، متاسفانه دلایل این امر در دپارتمان محفوظ است و در اختيار متقاضيان قرار نخواهد گرفت

[بازم طبق معمول نور صحنه کم و کمتر ميشود و پرده ها پايين ميافتد]


پرده چهارم
[زنان و مرداني که قيافه شان را مثل نمايشهاي تخته حوضي سياه کرده اند و هر يک شمعي دست گرفته اند اين تکه را آرام با هم نجوا ميکنند]
کجاست جاي نشستن و پهن کردن يک فرش....



تمام
سياه مثل مرگ
زمستان 1383









موضوع دوم
اگر کربلا را شهر آقا امام حسين و مشهد را متعلق به آقا امام رضا بدانيم
بي شک، کيش را بايد متعلق به آقا امام رفسنجاني دانست







پينوشت:
ما از کيش برگشتيم، من وکاوه واميد و عليرضا

- من در اين سفر فهميدم اينکه توي رساله هاي ديني نوشته اند مستحبه که مرد نماز صبحش رو بلند بخونه اشتباهه و هر چي الله و اکبر صبح رو بلند تر بگي و حلق خودت رو بيشتر جر بدي و اونايي که توي اتاق خوابن رو بيشتر با صدات اذيت کني ثوابش بيشتره

- مقاله ما بر خلاف انتظار من و به کوري چشم اميد خيلي خوب ارائه شد ومن کلي کيف کردم

- خواهر کوچولوي ما هم سفارش سوغاتي داده بود، اونم چه سوغاتيهايي!!! با آدرس!!! (ايوروشه طبقه دوم پرديس 2، آقاي گلابي و ليمو خانوم طبقه اول پرديس 2(اينوخودم فارسي ترجمه کردم)، فلان چيز نيم طبقه پرديس 2، اگه دستشويي هم خواستي بري برو همون پرديس 2، پرديس 2، فقط پرديس 2، داداشي يادت نره، نري از اين جاهاي جوادي براي من سوغاتي بخريا فقط پرديس 2)
منم کلي پول دادم به يکي از خانمهاي همسفرمون رفت همش رو خريد آورد، خودم هم رفتم دم ساحل راه رفتم، تازه کلي هم ذوق کرده بود از خريدش، دستش درد نکنه ولي خوب فکر کنم مرحوم عمه پدرم هم بلد بود با اون همه پول چهار تا قلم سوغاتي بخره

- هم اطاق شدن با کاوه در دو روز اول بهترين تجربه بود، کاوه دانشجوي دکتراي عمران بود باحال، روشن، ضد مذهب (البته خيلي جلو من به روش نياورد) و در عين حال ولخرج (البته روز آخر با يک سري بچه هاي ريشو هم اتاق شدم که صبحش از خجالتم در آمدند)

- تلويزيون هتلش علاوه بر کانال سي ان ان و بي بي سي، کلي کانال رقص و آواز و مطربي هم ميگرفت






- من 6 سال پيش توي عروسي يکي از اقوام يک کشف عظيمي کرده بودم اونهم اينه که اگه سرتون هم بره نبايد توي يه عروسي دنبال خواهر کوچيکه عروس باشين، حالا اگه گفتين چرا، خوب چون در همون لحظه دهها نفر ديگه هم وضعيت شما رو دارن (يعني دنبال خواهر کوچيکه عروسن) توصيه سياه مثل مرگ، دختر نوه عموي خواهرزاده عروسه چون هيچ کسي در اون لحظه به اون فکر نيمکنه.

اما انگار حالا بايد به اين مسئله، رسپشن هتل، مهماندار هواپيما و خبرنگار روزنامه شرق رو هم اضافه کنم




- وقتي با دوتا ساک پر از سوغاتي و يک پلاستيک دستي اومدم خونه و خواستم چيزايي که براي خودم خريده بودم در بيارم، دلم براي خودم سوخت، يک کاپشن و چند جفت جوراب




- اميد عزيز چون ميدونم اينو ميخوني گفتم اينجا يه چيزي برات بنويسم تا از غذاب وجدان در بيام، راستش اون موقع که بهت گفتم قدم زدن با تو خيلي حال داد مثل يک خر مست داشتم دروغ ميگفتم، راستشو بخواي از اول تا آخر مسير داشتم دعا ميکردم که کاش به جاي تو، يه دختر کوچولوي مهربون داشت با من راه ميرفت.





- يک نظر سنجي کاملا علمي هم از کليه حاضران که هر کدام براي خودشان کلي ادعاي باسوادي داشتند کردم
...ببينم تو يه دوست دختر خوب رو ترجيح ميدي يا زن خوب
...دوست دختر خوب
... زن خوب
... هر دوش (نه ديگه جفتش که نميشه يکيش رو انتخاب کن) .... خوب زن خوب
... دوست دختر خوب
... زن خوب
نتيجه 50/50 به نفع دوطرف (البته يکم کفه به سمت زن خوب سنگينتر بود)







- کاوه، چه جالب، ميدوني مهمترين زيرساخت لازم براي صنايع هواپيمايي ما چيه؟
....نه چيه؟
....منشي!!!!!!!!!!! (البته اين نتيجه رو من در مورد صنعت انفورماتيک قبلا فهميده بودم ولي در مورد صنايع هواپيماسازي و غيره خيلي کشف جديدي بود)




- واي خدا، من زن ميخوام




تمام






          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 28 دی ماه 1383

[يک حبه حرف:

دوست داشتم کنارت ميخوابيدم
و موهات رو نوازش ميکردم
تا خوابت ببره

پينوشت:
[ببخشين اگه اين پينوشت يه خورده بي تربيتي است ولي بايد اينو بنويسم آخه پينوشت اون بالايه اينه]

دوست داري ببوسمت........................................................نه
ميخواي نازت کنم............................................................نخير
گاز چي! يه گاز کوچيکت که ديگه ميتونم بگيرم.............................نه نميتوني
بيام خونتون...................................................................نخير نيا
مياي خونمون.................................................................نه نميام
اينجوري بگيرم سفت بچلونمت.............................................نه
ميخواي عاشقت بشم از اين عشقاي خرکي.............................لازم نکرده
ليست بزنم عين گربه ها....................................................اه
بيام خواستگاري تا با هم ازدواج کنيم.....................................نخير نياين
مياي دوست دختر من بشي................................................نه نميام
ميخواي من دوست پسرت بشم...........................................نخير اونم نميخوام

پس من چيکار کنم .........................................................دوستم داشته باش


پاورقي:
من دارم با عاشق پيشه ترين اميد عالم ميرم يه سفر علمي تفريحي، به شهري که متعلق به رئيس جمهور آينده ايران است، (چه بخواين چه نخواين رئيس جمهورتونه، خيال کردين!) و تا جمعه نيستم. خلاصه ببخشيد




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 25 دی ماه 1383

[يک حبه حرف:

خاله زنک برات کمه....


والا ما اون نوشته "بيچاره پسربچه ها" رو که نوشتيم، بسياري از دوستان (از مرد و زن گرفته تا دختر بچه هاي فينقيلي) لطف کردن و از کليه روشهاي ارتباطي که ميتوانستند (اعم از آفلاين، ايميل و توگوشي) ما را مورد لطف و مرحمت خود قرار داده و آراء خود را ابراز کردند.

توضيح در مورد جنبش فمينيتستي راه افتاده در جامعه وبلاگستان (که به نظر بنده حقير بيش از آنکه حمايت برانگيز و عميق باشد بيشتر مخالفت زا و سطحي است) را ميگذاريم براي بعد.

ولي من چند تا مطلب است که دور از هرگونه طنز و لودگي دوست دارم اينجا بنويسم:


1- اگه نظري انتقادي راجع به مطلبي که من نوشته ام داريد حق نداريد در آن به کسي غير از من توهين کنيد!


2- من کاملا قبول دارم که حقوق زنان در اين کشور پايمال ميشود ولي عميقا هم اعتقاد دارم که عامل اين مسئله بيش از آنکه ضعفهاي قانوني باشد (که نمايندگان زيبا و خوش آتيه!!! ما در مجلس در حال تصحيح آنند) بيشتر حاصل ضعف فرهنگي است، فرقي ندارد، زنان و مردان ما، چه روشنفکر و چه غير آن، حريمي را در رفتار با زنان و براي رفتار زنان قايل ميشوند که همانها باعث اين ضعف در جامعه ميشود، شديدا هم معتقدم که اين جبهه گيري هاي فمينيستي بچه گانه (کاري با جنبش اصيلش فعلا نداريم) اين ضعف فرهنگي را نه تنها بهبود نخواهد بخشيد بلکه شايد باعث موضع گيري هاي مسخره اي هم از سوي جامعه بشود


3- نوشته قبلي من اصلا ربطي به حقوق زنان و مردان نداشت من فقط دلم براي پسر بچه ها ميسوخت، که سعي کردم آنطوري بگويم، اگر به کسي برخورد مرا ببخشد (تا من هم روز قيامت پيش خدا که يکي از بستگان ماست سفارشش را بکنم)


4- سرکار خانم مصي من نتيجه گيري اين نوشته ات را کاملا قبول دارم به شرطي که بوي انتقام ندهد


5- فکر کنم بايد يه مطلب هم براي دختر بچه ها بنويسم تا مردم راضي شوند


6- يه دوستي هم لطف کرده بود يه ايميل فرستاده بود (البته خداييش خيلي مودبانه بود بر خلاف بقيه) در انتها هم با اين جمله نامه اش را به پايان برده بود "خاله زنک براي شما کمه از اين به بعد بهتون ميگم عمومردک"
حقيقتش رو بخوايد من از اين اصطلاح عمو مردک خيلي خوشم اومد و شايد اصلا از اين ببعد کامنتهام رو به نام عمومردک امضا کنم


7- در ضمن من مسئول کامنتهايي که بقيه براي آن نوشته، نوشته اند نيستم، فوحشهايتان را مستقيما براي خودشان بفرستيد نه من


8- آيت الله حسني امام جمعه اروميه حفظه الله تعالی جمله معروفي داره ميگه "نميشه پيتزا خورد و بعد، از مقام ولايت دفاع کرد"،در همين رابطه من از همه دخترخانمهاي زيباي سرزمين پارس (که من هيچوقت فکر نميکردم چنين فوحشهاي آبداري هم بلد باشند) خواهش ميکنم توجه کنند که امثال افرادي چون مادر ترزا و غيره در راستاي حمایت از ابناء بشر حتي از لاک ناخن و رژ لب هم استفاده نميکردند چه برسد به سايه و خط چشم و مانتو فلان و ...


9- در پينوشت همين بحث قسمتي از فيلمنامه آخرين سامورايي تقديم ميگردد [فيلمنامه اصيل، و قبل از اينکه به دست عمال استکبار تصحيح شود]


10- هر کي گفت مصراع دوم اين بيت چيه جايزه ميگيره "اگر چراغ رهي دانکه راه خانه کجاست........" –ديوان شمس




پينوشت:

بخشي از فيلمنامه آخرين سامورايي

[نماي خارجي، جنگل در هم تنيده که ارتش ژاپن به رهبري تام کروز پشت تل هاي کوتاه خاک پناه گرفته اند، ترس و وهم مرگ را در چشم تک تک افراد که اکنون همه خاکي و کثيف شده اند ميتوان ديد، موسيقي متن به آرامي قطع ميشود و اکنون فقط صداي نفس تام کروز شنيده ميشود که با وحشت تنفس ميکند، دوربين روي چشم هاي وق زده آيز وايد شاتي اش به آرامي زوم ميکند، چشم ها ناآرامي درون فرمانده را نميايش ميدهد، صداي سم اسبهايي که از ميان جنگل به سمت سپاهيان ميايند آرام آرام آغاز شده و هر لحظه بيشتر اوج ميگيرد(اين تيکه صداي ديجيتال دالبي لازم داره) صداي سم اسبها گويي زمين را به لرزه واداشته، اضطراب و همهمه در لشکر ژاپنيها به اوج ميرسد و....

کسي ازميان لشکريان هراسان فرياد ميزند.... فمينيستها حمله کردن


دوربين به آرامي روي صورت تام کروز فيد ميشود و صحنه تاريک ميشود]

بقيش رو ميگذارم به عهده تخيل خودتون
کارگردان عمومردک




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 24 دی ماه 1383

[يک حبه حرف:

اه، بازم مترجم پينگيليش


ما حنجره مان زخم شد از بس گفتيم، ولي حسب وظيفه بازم ميگيم
برنامه مترجم پينگيليش تصحيح شده و کلي سايتش هم تغيير کرده
خودتون بريد ببينين
http://www.pitchup.com/pin2pa/

هر کي هم که بهش لينک بده اوتوماتيک لينکش ميره توي اين صفحه
http://www.pitchup.com/pin2pa/links.aspx

تمام

پينوشت:
اين يک برنامه است که ميتونه متون پينگيليش رو به فارسي تبديل کنه

پينوشت دوم:
اين کدوم آدم باحاليه که مياد هر دفعه با اين برنامه "قسطنطنيه" رو ترجمه ميکنه؟؟؟

پينوشت سوم:
دوستي پرسيده اند که "شما پورسانت ميگيرين اينقدر تبليغ ميکنين؟"
بايد بگويم که بله! به ازاء هر کليد شما 100 دلار به حساب شخصي بنده که در يکي از بانکهاي سويس مفتوح است واريز ميشود، بدک نيست درآمدش، خرج بيسکوئيت بچه ها در مي آيد.

پينوشت چهارم:
من هرکاري ميکنم روي وبلاگهاي پرشين بلاگ کامنت بنويسم نميشود، خلاصه دوستان بدانند ما دلمان با رفقا است، شرمنده که اين کامنت ما باز نميشه.




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 18 دی ماه 1383

[يک حبه حرف:

بيچاره پسر بچه ها...

گذشت اون روزها که مردم دعا ميکردن که بچه شون پسر بشه، گذشت اون روزها که مردم دختراشون رو زنده به گور ميکردن تا پسر دار بشن، مطمئنم از 90 درصد زوجهاي تازه ازدواج کرده امروزي (بخصوص خود مردها) اگر بپرسيد چه بچه اي دوست دارن، بي شک ميگن "خوب معلومه دختر".

اون 10 درصد بقيه هم بچه نميخوان وگرنه دختر ميخواستن.

دور نيست روزي که مردم پسربچه هاشون رو زنده به گور کنن تا شايد يه دخترکوچولوي نازنازي پيدا کنن.

دوستي دارم که اعتقاد داره "دختر براي باباش ميمونه"، "دختر به فکر باباشه"، "هيچي بي حياتر و بي وفا تر از پسر نيست" (مگه پسر گربه است!!!) ميگه "مگه من و تو براي بابامون مونديم، که حالا پسرهامون براي ما بمونن"

"دختر خوبه، دختر گله، دختر نازه، دختر عزيز بابا ميشه، من قربون دخترم برم (حالا بذار برسه بعد!!!)"

بيچاره پسر بچه ها، وقتي بچه اند توي هر جمعي، اگه يه دختر بچه ماماني نزديکشون باشه که تازه موهاش رو هم خوشگل بسته باشن براش، يا لپ داشته باشه يا ناز و لوس باشه، همه فاميل قربون و صدقه دختر کوچولوهه ميرن، بيچاره پسربچه هه هيچي

بيچاره پسر بچه ها، بزرگتر که ميشن زرتي عاشق يه دونه از همون دختر کوچولوها ميشن و واله و شيداي دخترک، حالا دختر کوچولوهه هي بچزوندشون و باهاشون بازي کنه و بهشون بخنده، اونا تازه فکر ميکنن چقدر زندگي قشنگ شده چقدر سختيهاي عشق زيباست، چقدر انتظار در راه محبوب حال ميده!

بيچاره پسر بچه ها که بايد توي دوران مجرديشون تخم مرغ نيمرو و تن ماهي و سوسيس خام رو، تازه با کلي ولع بخورن، در حالي که دختربچه ها دارن صبحانه اي رو که مامانشون درست کرده رو با نوني که باباشون خريده با بي ميلي ميخورن .

بيچاره پسر بچه ها بايد همه جوانيشون بدوند تا شايد يه مدرکي بگيرند، يه کاري پيدا کنند تا دوزار در بيارند، اونوقت اون دختربچه ها ميرن زن کسي ميشن که پولدارتره

بيچاره پسر بچه ها، ازدواج که کردن، ميشن غلام حلقه به گوش سر و همسر، از صبح تا شب کار ميکنن، از خودشون براي خونواده شون ميزنن، تازه به اين وضعيت افتخار هم ميکنن، لذت هم ميبرن

بيچاره پسر بچه ها که با همه اين حرفها، دختر بچه ها معتقدند اونا حقشونو خوردند

بيچاره پسر بچه ها




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در

[يک حبه حرف:

بازم شعرو ساير قضايا

* سلاخي زار ميگريست
به قناري کوچکي دل باخته بود
- الف. بامداد



* آي عشق، آي عشق
چهره آبيت پيدا نيست
آي عشق، آي عشق
رنگ آسمانيت پيدا نيست
- ا. بامداد (با اندکي تصحيح)



* در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پاي سرو کوهي دام
گرم ياد آوري يا نه، من از يادت نميکاهم
- نيما يوشيج



* دورها آواييست که مرا ميخواند
- حجم سبز، سهراب سپهري




* قايقي خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از اين خاک غريب
که در آن هيچ کسي نيست که در بيشه عشق
قهرمانان را بيدار کند.



* همچنين قصد من از اين مثنوي
اي ضياالحق حسام الدين توئي.
قصدم از الفاظ او راز تو است
قصدم از انشايش آواز تو است
رومي-40765



* A problem well described
Is a problem 80% solved



* پوچي، نشستن است
بايد براي پوچ نماندن تلاش كرد
بايد براي پوچ نماندن دو خط نوشت
تحرير عاشقانه اشيا، زندگيست
احساس مبهميست
لختي درنگ، وسوسه را رشد مي دهد
بايد تمام لحظه پرواز را نوشت
پوچي، ستاره نيست
پوچي سراب بينش ما رو به زندگيست
گر با كلام خويش سويش حمله ور شويم
نابود مي‌شود
تحرير عاشقانه اشيا، زندگيست
- اميد



* آن نه من باشم که روز جنگ بيني پشت من
آن منم گر در ميان خاک وخون بيني سري
آن که جنگ آرد به خون خويش بازي ميکند
روز ميدان آنکه بگريزد به خون لشکري
گلستان



* For centuries people believed that men had more teeth than women because Aristotle had said so and apparently no body bothered to look into a few mouths



* طرف تو عروسي داشت ميخوند:
- ميخوام با بوسه، گل لباتو پرپر کنم
يهو کميته حمله ميکنه، ميترسه ميگه:
گلاي پر پر شده رو نثار رهبر کنم
- با تشکر از آرمان، نودال و امپکس



* تشنگان گر آب جويند از جهان
آب هم جويد به عالم تشنگان
رومي- 1-1786




* يکيشون خيلي خوبه
يکيشون خيلي خوبه
همگي بگين ماشالا
- حسن شماعي زاده




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 16 دی ماه 1383

[يک حبه حرف:

خاطرات يک بچه مارمولک

5 آبان 1368

امروز واقعا بخير گذشت،
من اصلا نميدونم که کدوم مارمولک شناس احمقي به اين آدما ياد داده که اگه دم مارمولکها کنده بشه باز جاش در مياد،
داشتم از مدرسه ميومدم و لواشک ميخوردم که يه بچه آدم گذاشت دنبالم اونم فقط براي کندن دمم
حالا منم دمم رو گذاشته بودم رو کولم و ده دررو، من بدو اون بدو
من نميدنم اين بچه هاي گنده بک چي دارن که آدم هاي گنده اينقدر قربون صدقه شون ميرن،... واي الهي قربونت برم موشي موشي، چه ناز شده امروز بچه غولم، مادرت فدات بشه گودزيلا...
واقعا بخير گذشت
ولي بايد به اينا يه جوري حالي کرد که بعضي چيزا اگه از دست بره ديگه نميشه برش گردوند، يکيش دمه!
فردا با بچه ها قراره بريم فوتبال اگه دمي موند ميام و دوباره مينويسم
مامان؛ بابا؛ دوستتون دارم،
تا بعد
امضا مول شمشير باز


پينوشت:
يکيش دمه!
براي من غير از دم اون يکيش عمرم بود




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 14 دی ماه 1383

[يک حبه حرف:

ديدم، ديدم، يک گربه پشمالو ديدم....

[براي سالي که تمام شد]
در سالي که رفت

من يک گربه ديدم که پاي سطل زباله ماکاروني ميخورد

لاشه گنجشکي که زير چرخ اتومبيل له شده بود

و عجوزه اي ديدم که ميدانست چطور روي صورتش، دختري زيبا را نقاشي کند

و دختري زيبا که آن عجوزه را ميکشيد

زن و شوهري را ديدم که پنج صبح آمده بودند تا با هم حليم بخورند و کلي حسرت خوردم

دخترها و پسرهايي که در ساختماني نيمه کاره عشق بازي ميکردند

کودکي که فکر ميکرد چون سيزده سالش تمام شده بزرگ شده است

من حتي سيد جواد شعرهاي فروغ را هم ديدم و چقدر دلم خواست لپ دخترش را بگيرم و بکشم

من جواني ديدم که چون سه کتاب از من بيشتر خوانده بود به من فخر ميفروخت و مردي که صدها کتاب از آن جوانک بيشتر خوانده بود و چه نامردانه به اندام جوانک ميشاشيد

مرد ميانسالي که از کودک خردسالش عذر ميخواست تا کودکش عذر خواهي را بياموزد

زني چادري را، که خيلي هم مهربان بود

و رفيقي که از عشق به دخترکي رگ دستش را بريد

من حتي جنازه بهترين همکلاسي دوران دبيرستانم را هم ديدم

موجي ديدم که چند روزه از شرق آسيا تا افريقا را درنورديد

و زلزله اي که زمان را هم تکان داد

و زميني که يک لحظه آرامتر چرخيد تا شايد نفسي تازه کند

انسانهايي را ديدم که ازدواج کرده بودند تا از اين مملکت بروند،

و مردمي که برميگشتند تا ازدواج کنند!!!

انسانهايي پاک که براي آزادي رهبرشان تن خود را به آتش کشيدند، سوختند و رفتند تا رجوي و زنش بمانند

دانشجويي که به خاتمي فوحش داده بود را ديدم و وقتي ازش پرسيدم اگر پدر خودت بود هم همين کار را ميکردي؟ و گفت که اگر پدر خودم اينگونه به آرمانهاي مردمش خيانت کرده بود ميکشتمش

من زن فاحشه اي را ديدم که پشت درب اطاق پزشک ميخواست از دردهايش با من بگويد و خودم را (ديدم!) که با آن همه ادعا حاضر نشده بودم با او همصحبت شوم

نوزادي که بي آنکه به دنيا بيايد کشته شده بود

من حتي راننده آژانس محل را هم ديدم که بي هيچ دليلي به آخوندها بد و بيراه ميگفت

طرفداران جمهوري اسلامي را ديدم که ميگفتند "راي به رضازاده راي به جمهوري اسلامي است به رضازاده راي دهيد"

و مخالفان را که ميگفتند "راي به رضازاده راي به جمهوري اسلامي است حالا بريد به رضازاده راي بدهيد"

و افغاني اي که به من ميگفت "تو هم يک روز به درد من دچار خواهي شد، دربه دري در مملکتي که مال تو نيست"

و آخوندي که مي گفت اين زلزله ها هشداري است از طرف خدا براي آمريکاييها (پس چرا براي مردم بينوا!!)

شوهري که زنش را دوست داشت و زني که او را دوست نداشت

سالي را ديدم که همه اش مرگ بود و مردم چه شادمان شدند که رفت
...
...
...
و مردي را در آينه ديدم، که جواني اش تازه رفته بود وداشت موهاي سفيد شده اش را تک تک در آينه ميشمرد

پينوشت:
راستي يادم رفت بنويسم، در سالي که گذشت توي تاکسي فهميدم که مشکي رنگ عشقه!




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد