سياه مثل مرگ
چرا از مرگ ميترسيد چرا زين خواب جان آرام نوشين روی گردانيد چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد بهشت جاودان آنجاست چرا از مرگ می ترسيد
نوشته شده در 11 خرداد ماه 1384

[يک حبه حرف:

نوعدوستي...


اگه دو تا شيريني داشته باشي چيکار ميکني؟ خوب معلومه ميدم به دو تا بچه گرسنه تا شاد بشن

اگه يه 25 تومني ته جيبت مونده باشه چي؟ خوب معلومه ميندازمش توي صندوقهاي حمايت از بيماران کليوي که توي متروها هست

اگه چند تا کتاب کهنه داشته باشي که ديگه لازمشون نداشته باشي چي؟ معلومه هديه ميدم به کتابخانه محل تا بچه ها استفاده کنند و رشد کنند

اگه يه سبد گل داشته باشي چي؟ خوب اينم معلومه، به هر آدم غمگيني که رسيدم يه شاخه ميدم تا دلش باز بشه

اگه...؟ خوب معلومه...
اگه...؟ خوب معلومه...
اگه...؟ خوب معلومه...
...
...
...


حالا اگه
سي ميليون تومن پول داشته باشي چي؟ خوب معلومه ميدم يه ماشين خوب ميخرم براي خودم، براي خود خودم





پينوشت:
من آدم سياسي اي نيستم و اصولا از سياست مداران و سياست بازان هم خوشم نمياد، اما

در هر صورت اکبر گنجي مرد مثبتي براي اين مملکت بود، و اصولا بنابر يک اصل نانوشته در اين ويرانه هر انسان مثبتي بايد از گردونه سياست (و گاهي زندگي) به نوعي حذف شود، همان قانون سياهي که روزي امير کبير را از اين مملکت حذف کرد امروز گريبان بسياري از مردان و زنان فعال اين سرزمين را گرفته.

من هم مثل برخي که اصولا عرضه و [...] بلند شدن و اعتراض رسمي را ندارند، مثل همه آنها که در وبلاگهايشان پشت نقاب انسانهاي خوب و مردم دار و منور الفکر قايم شده اند و با اسمهاي ننه نصرت و عمو اصغر نوشته هاي سياسي مينوسند و تنها کاري که ميتوانند بکنند تحريک دانشجويان يه لا قبا و احساساتي امروز و دردسر درست کردن براي آن بندگان خداست، و کارشان کپه کپه پتيشن درست کردن و ايميل بازي و ننه من غريبم بازي در آوردن است، امروز ميخوام اينطوري اعتراض کنم، (يعني فقط جرات اين مدل اعتراض را دارم و بس)

يه روزي خيلي ها به خاطر آزادي ايران اعدام شدند و رفتند، بهترين دانشجويان اين مملکت رفتند تا امروز اصغر چلچله (راننده ترانزيت تهران- استامبول) با آن تتمه سوادش در وبلاگ "همجنس گرايي انديشه" دم از آزادي بيان بزند و مانيفست از پاچه اش در بيارد، اگر آنها نرفته بودند امثال من و اصغر چلچله که جايي نداشتيم در بين آن آزادگان، ماها که کپيده ايم پشت نقابمان تا معروفيتي کسب کنيم (حالا اين معروفيت چند تا کليک روي وبلاگمان هم ميخواهد باشد، باشد!!!)

همه اينها را گفتم که بگويم: بزرگواراني براي رهايي اکبر گنجي پس از شش سال زندان و براي اعلام حمايت از او وبلاگي آماده کرده اند، کاش موفق باشند

(آن متني که بالا نوشته ام گله اي به کار اين دوستان نيست، من شخصن مخلص همه عزيزان هم هستم، ولي به نظرم يک جاي کار جمعيت وبلاگ نويسان ايراني ميلنگد، اينکه کجايشان ميلنگد را خدا داند و بس، منظورم اينه که "اينکه کجايمان ميلنگد را..."، کاش به کسي بر نخورد!!!)




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 8 خرداد ماه 1384

[يک حبه حرف:

بهره کشي جنسي...


اولي: ببخشيد شما تا حالا مورد بهره کشي جنسي واقع شديد
دومي: والا راستشو بخواي آره، يه بار توي اسباب کشي يخچال رو گذاشتن رو کولم گفتن شما مرديد قربون دستتون اين يخچال رو تا طبقه سوم ببريد




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 6 خرداد ماه 1384

[يک حبه حرف:

شريف از درون...

اين پنجشنبه با بهمن رفته بوديم دانشگاه صنعتي شريف،
عکسهاي زير برداشت من از آن سفر است
(آخي بميرم ياد برداشت آيت الله منتظري افتادم در بازديد از کارخانه قند قزوين، آره، بنده خدا فقط يه کله قند برداشت کرده بودند)
به کسي بر نخوره ولي من در کل فکر ميکنم شريف دانشگاه قشنگ ونازبلايي نيست

پينوشت:
عکسها با دوربين اميد گرفته شده، و به علت آنکه من براي دوربينش باتري قابل شارژ خريده ام، و کلي به پاچه مبارکم رفته سر هزينه باتري فعلا قصد پس دادن دوربين را ندارم، اين رو اينجا نوشتم که فردا اميد مثل کنه نياد بند کنه که فلاني دوربين رو پس بده




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در

[يک حبه حرف:


فضاي سبز مقابل دانشکده هاي رياضي و صنايع Posted by Hello




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در

[يک حبه حرف:


Nikahang Icon Posted by Hello




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در

[يک حبه حرف:


محوطه فضاي سبز روبروي ساختمان ابن سينا Posted by Hello




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در

[يک حبه حرف:


Computer Dept Posted by Hello




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در

[يک حبه حرف:


فعاليتهاي سياسي در شريف بعد از انقلاب هيچوقت شکل جدي به خود نگرفت Posted by Hello




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در

[يک حبه حرف:


Central Library Posted by Hello




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در

[يک حبه حرف:

.......................................................................................................


نوشته شده در

[يک حبه حرف:


چند تاگل تپل مپل و سکسي Posted by Hello




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 5 خرداد ماه 1384

[يک حبه حرف:

گذشته...


يه روزي بود که همه چيز داشتم، جز يک چيز، يه ذهن فعال داشتم، يه دل عاشق و البته يه تن باکره
اينروزا تقريبا ديگه هيچي ندارم، جز يه ويزاي ورود به آمريکا




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 27 ارديبهشت ماه 1384

[يک حبه حرف:

بچه ها خوبند...

بچه ها خوبند، بچه ها آدم حسابي اند، شعور دارند،
- صادق هدايت


پينوشت:
ميدونين گاهي آدم به بعضي کارها يهو محتاج ميشه،
گاهي اوقات لازم دارين که به کسي کمک کنين،
گاهي اوقات آدم يادش ميره که قبل از اينکه اون همه لقب رو دنبال اسمش ميکشه انسانه
گاهي هم بايد يادمون بياد که غير از نگاه کردن حرام به دختراي زيباي اين سرزمين کارهاي ديگه اي هم هست
گاهي هم بايد يادمون بياد که گاهي بچه ها بي هيچ گناهي مجبورند بروند (چه خداي مهرباني!!!)



در هر صورت اگر کسي خواست براي بچه هاي سرطاني کاري بکند سايت انگليسي محک اينجاست شماره تلفن و ايميلشون هم اينجاست

دمشون گرم وهميشه موفق و تپل مپل باشند
(البته شما هم همينطور)



توضيحات:
اشتباه نشه،
اينرو براي اين ننوشتم که بگم واي من چقدر خوبم
اينرو براي هيچي ننوشتم




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 22 ارديبهشت ماه 1384

[يک حبه حرف:

اصل دوم سياه مثل مرگ









اصل دوم سياه مثل مرگ ميگه:

"اگر با يک اداره دولتي کار داشتيد مستقل از اينکه چه ساعتي از خواب بيدار ميشيد، مطمئن باشيد کارتون اون روز راه نمي افته"









توضيحات:
اين قانون زياد نيازي به توضيح نداره ولي خوب براي روشن شدن مطلب بهتره يخورده بازش کنيم،
وزارت علوم يه ساختمون خيلي قشنگ ساخته توي شهرک غرب که آدم وقتي ميره اونجا شهوت ازش شرره ميکنه از بس اينجا نازبلا و باحاله،
دو هفته پيش صبح زود پاشدم به اين اميد که از معاون وزير يه امضاي ناقابل بگيرم
وقتي رسيدم اونجا دقيقا 8 بود
بعي کارهاي کوچيک رو انجام دادم تا شد هشت و نيم
و در آخرين مرحله گلاب به روتون رفتم که آخرين امضا رو از معاون وزير علوم بگيرم و تمام
آقاي دکتر نيامده بود و منشي اش (که مرد ريشويي بود!!!) گفت بنشينيد تا حاج آقا بيان!!!
منم گفتم نميشه کسي از طرف امضا کنه تا ما کارمون رديف بشه بريم
منشي اش هم گفت "مگه همينطوريه، انگار حاج آقا معاون وزيرنا، بايد خودشون تشريف بيارن"
نشون به اون نشون که حاج آقا (يا همون آقاي دکتر) تا يازده و نيم نيامدند
و آقاي منشي هم دلش براي ما سوخت و تلفن کرد به يه کسي و آمد
و يکي از طرفشان امضا کرد
و ما هم دعايشان کرديم وکاري که ميتوانست کله سحر تمام شود تا خود اذان ظهر کش پيدا کرد
و ما هم معين را دعاي عظيمي نموديم


حالا بگذريم که آنروز کليد دفتر ماشين نويسي گم شده بود و سرويس کارمندان هم کلي طول کشيد تا برسه


نتيجه گيري:
روز خوبي بود




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 19 ارديبهشت ماه 1384

[يک حبه حرف:

فرهنگ ايراني…



يادمون نره شعار همه سياستمداراي ايراني رو، مديران ايراني رو، و البته وبلاگنويساي ايراني رو:
"بيايم ، دنيا رو تکون بدين" !!!






پينوشت:
آهاي مردم، خوشحال باشين و بخندين،
آخه ايران دوباره مال همه ايرانيا شده
آره آخه بازم انتخابات نزديکه




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 16 ارديبهشت ماه 1384

[يک حبه حرف:

کام تلخ...

مادرم ميگويد، عصبي هستي و پر اضطراب،
دو تا بسته جوشانده از همين کارخانه اي ها خريده تا ببرم،
روي يکي را نگاه ميکنم، نوشته جوشانده کيسه اي بابونه براي آرامش،
روي ديگري هم نوشته گل گاوزبان براي نشاط،
جعبه ها را باز ميکنم و از رديف جوشانده هاي وطني که عين چاي ليپتن کنار هم گذاشته اند، چند تايي بر مي دارم و ميريزم توي کيفم، و مي آيم
ديروز صبح گفتم يکي اش را بخورم شايد اثر کند،
يکي از کيسه هاي کاغذي بابونه را برميدارم، نخ اش را ميگيرم و توي آب جوش ليوانم بالا و پايين ميکنم،
و براي آنکه شيره آرامش بخشش حسابي در بيايد، با قاشق به ديواره ليوان ميچلانمش،
سر که ميکشم، تلخي تا ته وجودم ميرود و کامم را تلخ ميکند،
ديروز ديوانه بودم از آن تلخي اي که در دهانم بود




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................


نوشته شده در 15 ارديبهشت ماه 1384

[يک حبه حرف:

دلم ميگيرد...

دست ميکنم بين کاغذهاي باطله اي که يک رويشان را قبلا پرينت کرده ام، روي ديگرشان سفيد است،
يکي بر ميدارم و داخل چاپگر ميگذارم تا عکسي که روي مونيتور است را پرينت کنم،
زني عريان با سينه هاي برجسته،
دکمه چاپ را ميزنم و چاپگر برگه را هورت ميکشد و از آن سمت بيرون ميدهد،
همان زن با سينه هايي برجسته،
برش ميدارم و کمي نگاهش ميکنم،
کاغذ را که برميگردانم فرمي را ميبينم که ماهها پيش پرينتش کردم تا داشته باشم،
رويش نوشته "فرم تقاضاي کمک هزينه تحصيلي، دانشگاه ايلي نوي"، و پايين تر با خط خرچنگ قورباغه اي تلفن دخترکي را نوشته بودم که روزي ميخواستم عاشقش باشم
و دلم ميگيرد...




          Ø§Ø±Ø³Ø§Ù„ براي دوستان    

.......................................................................................................



گور پدر کپي رايت هر چي خواستيد از اين صفحه بلند کنيد
Designated trademarks and brands are the property of
their respective owners.


اين وبلاگ را روزانه روي پست الکترونيک دريافت کنيد